به طور واجب و لازم، چنان که باید، برای مثال من ذات تو را به واجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو به جز ذات تو نیست (منسوب به خیام - لغتنامه - واجب)برای مثال من ذات تو را به واجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو به جز ذات تو نیست (منسوب به خیام - لغتنامه - واجب)برای مثال من ذات تو را به واجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو به جز ذات تو نیست (منسوب به خیام - لغتنامه - واجب)برای مثال من ذات تو را به واجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو به جز ذات تو نیست (منسوب به خیام - لغتنامه - واجب)به طور واجب و لازم، چنان که باید، برای مِثال من ذات تو را به واجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو به جز ذات تو نیست (منسوب به خیام - لغتنامه - واجب)برای مِثال من ذات تو را به واجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو به جز ذات تو نیست (منسوب به خیام - لغتنامه - واجب)برای مِثال من ذات تو را به واجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو به جز ذات تو نیست (منسوب به خیام - لغتنامه - واجب)برای مِثال من ذات تو را به واجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو به جز ذات تو نیست (منسوب به خیام - لغتنامه - واجب)